بابام گفت پاشم برم نون بگیرم
منم گفتم بزار خودم میرم
گفت نه پسرم خودم میرم
منم اومدم دیگه تیریپ معرفت بذارم کلید کردم که الا و بلا خودم میرم
یهو قاطی کرد گفت :لازم نکرده
تو میری سه تا نون میخری دوتاشو تو راه میخوری :|
------
رفتيم دو دقيقه تو پارک بشينيم تا دلمون باز شه، زارت يه دختر و پسر اومدن جلومون نشستن و شروع کردن به عشق بازی. دلمون گرفت!